سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 7  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 82969
 
قصه با تو بودن
 
رو در رو با خدا
نویسنده: مسافر تقدیر(چهارشنبه 85/9/15 ساعت 1:3 صبح)


 


حرفهایم با خدا!!!
 


سلام خدا !


رویی برای درد دل کردن ندارم. گناهانم به قدری است که حتّی رویی برای توبه هم ندارم. تو خود می دانی که من چندین و چندین بار توبه نمودم، ولی هرگز مردانگی به خرج ندادم.


دیگر آمده ام تا با تو رُک سخن بگویم.


خدایا ! من دیگر می گریم. خودت بهتر از من می توانی بنگری. دانه های اشک من زیبا نیست ولی، دل سوخته ام زیبایش می کند. یا بهتر است بگویم که این دل سوخته، نیک مزین می کند.


خدایا ! سوال ها و دردهای من زیاد است ، لیکن هرگز درمان و جوابی نیافتم.


خدایا ! تو که می دانستی من پستی را بر می گزینم!


تو که می دانستی من می سوزم و نمی سازم!


تو که می دانستی من چگونه سیاه بخت خواهم شد!


پس چرا؟ چرا مرا آفریدی تا عذابم دهی؟


آری؛ سخنانم واضح است. چون دیگر بریده ام. برایم مهم نیست که مردم حرف هایم را کفر پندارند، یا مرا دیوانه خطاب کنند!


اینان سخنان دل است و نمی توانم مانع از گفتن آن شوم.


خدایا! به عظمت و شکوهت قسم می خورم که بعد از تو، من تنها ترینم.


مشکلات من انگشت شمار نیستند.


خدایا! چنان بعضی وقتها دلم تنگ می شود و به ناله می آید، و چنان غروب آرزوهایم را لمس می کنم، که دوست داشتم تو را می دیدم و به آغوشت می آمدم.


دوست داشتم دستانت را باز کنی و خود را بر سینه ئ تو انداخته و زار زار بگریم.


هر چند که این نامه های من، کودکانه است و آرزوهایی بچه گانه دارد، ولی همگی را از ته دل نوشته ام.


کاش مرا خلق نمی کردی!


آخر زیستن با کدام رو؟


خدایا! من پولی ندارم. من هیبتی ندارم. من خانه و آشیانه ای ندارم. ولی تا بخواهی، غصه و درد همراه من است.


خدایا! حال که می خواهم سنگهایم را با تو باز کنم، پس بگذار حقیقتی را که خود بهتر از من


می دانی، بازهم بگویم.


حقیقت نیست؛ بلکه عقیده ئ من است، که نام حقیقت را بر آن نهاده ام. عقیده ئ من چیست؟


می گویم ولی، از ابتدای ناله هایم.


خدایا! دلم از تو هم گرفته است. نمی دانم چگونه بخوانمت. می خواهی بسوزانی، بسوزان. می زنی، بزن. ولی تو را قسم می دهم به معشوقت محمد (ص)، که مرا خلاصم کن.


دیگر طاقت زیستن ندارم. بریده ام! در این دنیای کثیفی که خلق کرده ای، بریده ام.


می گویند که دیوانه ام، بگویند. برایم مهم نیست.


کاش می توانستم بر دشت و صحرا زنم.داد و فریادی می کردم و می گفتم:


خدااااااااااااااااااایاااااااااااااااا ... خدااااااااااااااااااایاااااااااااااااا...


پس مهدی تو کی می آید؟ پس تا کی من با گریه، شب را سحر کنم و تا به کی، آرزوی مرگ کنم؟


پس چرا نمی آید؟


پس چرا نمی دهی؟


چرا بر من مرگ نمیدهی؟


دیگر زیستن بس است...بس است...


عده ای می گویند دنیای تو، زیبایی هایی هم دارد ولی، زیبایی برای من معنا ندارد.


خسته تر از آنم که بگِریم.


بی اراده تر از آنم تا توبه از معصیت نمایم.


بیچاره تر از آنم که بمیرم.


پس چرا آفریدی تا لکه ئ ننگی باشم؟


آزمایش؟ کدام آزمایش؟ من توانی ندارم!!!


اگر زنده ام، تنها امیدم به آن دنیای توست.


دیگر در آن دنیا، خوب و بد جدا از هم است.


 فریب و مکر خوبی را نمی خورم، تا در نهایت، خنجری برمن وارد شود.


در آن دنیا خوبی، سرا پا خوبی است و بدی هم ، تمام و کمال بدیست.


ولی در این دنیای کثیف مرده پرست، تشخیص خوب و بد سخت ترین کار ممکن است.


نزد که، گریه و زاری کنم؟


بر که شکایت نمایم؟


بعد از این همه نا امیدی از خلق تو، به خودت نامه دادم تا کمی از بغض گیر کرده ام بشکند.


خدایا! دنیای بدی خلق کرده ای. راحت تر بگویم، کاش نمی آفریدی. یا ای کاش مرا نمی آفریدی. و هزاران کاش و ای کاش های دیگر.


دیگر تمامی سوز و نواها را از بر کرده ام!


می دانم که بر اعمال من آگاهی.کار من نشستن و گریستن است!!!


به شادی علاقه ای ندارم. چون هرگز آن را تجربه نکرده ام.


حرفهایم زیاد است ولی رمقی برای گفتن هم ندارم.


پس بمیران مرا، که تنها آرزویم مرگ است و بس.


و مرگ، زیبا ترین و بهترین شهد زندگی است.


در نهایت، با دیدگانی پر از اشک، حکمتت را شکر گفته و باز هم تحمل می کنم...


این بنده ئ حقیر و خوار، برای شما خوانندگان محترم 3 توصیه دارد:


شکر، شکر، شکر.


به امید مرگ یا شفا...


 


امید است تا مرگ را به بهترین شکل ممکن، بچشم.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دوستت دارم با من بمان
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه ||
رایانه - تکنولوژی .. [50]
رهگذر [125]
ترنم عاشقی (آبجی مینا) [37]
لینک دوستان [83]
[آرشیو(4)]


|| مطالب بایگانی شده ||
مهر ماه
آبان ماه
زمستان 1385
پاییز 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
قصه با تو بودن
مسافر تقدیر
ماساکنان معبد عشقیم آنجا ز کفر و دین خبری نیست مقصد اگرحریم توباشد برهیچ فرقه بسته دری نیست

|| لوگوی وبلاگ من ||
قصه با تو بودن

|| لینک دوستان من ||
دوستان خوبم

|| لوگوی دوستان من ||





|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو