سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  بازدید امروز: 21  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 82983
 
قصه با تو بودن
 
۞ حرف های من با کسی که می آید ۞
نویسنده: مسافر تقدیر(چهارشنبه 85/9/15 ساعت 1:6 صبح)

 


درد دلهای من با مهدی:


 سلام مهدی جان !


می بینی؟ این من هستم . بنده ئ گستاخ خدا . مهدی جان  میدانم که می شنوی.


به جدت محمد که طاقت زیستن ندارم.


افسوس و هزاران افسوس که با وجود تو و پرورگارت ، باز هم شبی بدون گناه را نمی گذرانم.


دنیای من فقط پول است ، در حالی که بر نماز خود ، قبله و شرافتم ، پشت کرده ام.


مهدی جان ! میدانم که چشمان خیس مرا می بینی.


نامه ام را با اشک چشمانم مزین کرده ام  . شاید ترحمی بر این قطره ها شود و جوابی بشنوم.


مهدی جان ! اگر بیایی...اگر بیایی دستانت را گرفته و تو را با خود به نزد یتیمان می برم.


تو را به نزد آنهایی می برم که بر روی تخت بیمارستانها ، در انتظار شفا هستند.


ولی مهدی جان ! پولی برای شفا ندارند.


میدانی پاسخ چشمان خیسشان را چگونه میدهند؟


با درد و رنج.


تو را نزد جماعتی می برم ، که دلهایشان مرداب خون است.


تو را نزد جماعتی می برم ، که افطارشان اشک چشم است.


تو را نزد جماعتی می برم ، که با خنجرهای بُران ، به عشق ابا عبدا...  ، سر و روی خود را پر از خون می کنند.


تو را نزد آن جماعتی می برم ، که جدت بر دستانشان بوسه زد ، ولی اکنون آنان بوسه بر دستان می زنند.


تو را نزد جماعتی می برم ، که از خجالت اهل و عیال ، اشک چشمانشان را مخفی می کنند.


وقتی که تو را نزد این جماعت خونِ دل خورده بردم ، باز هم از تو طلب پوزش کرده و تو را نزد جماعتی از گرگان می برم.


به تو میگویم:


یا مهدی ! سرورم ! مواظب خودتان باشد . این جماعت به هنگامی که تشنه شوند ، خون می آشامند و به وقت دیگر ، فکر و عقل  می خورند.


با هم وارد وادی اول می شویم.


می بینیم که چگونه ، گروهی مورد تمسخر گروه دیگری واقع شده اند.


می بینیم که چگونه ، جماعتی از رنج کشیدگان  ، به بردگی گماشته شده اند.


می بینیم که چگونه ، این جماعت به سوی طمع کشیده شده اند.


و در وادی دوم وارد عبادتگاه این جماعت می شویم.


در اینجا مردم سجده کرده اند. در مقابل این موجود پست  ، شیطان .


نگفتم مهدی جان ! نگفتم...


افسوس و هزاران بار افسوس بر اینان که با وجود تو و پروردگارت ، باز هم این جماعت از سجده ، در برابر ابلیس دست نمی کشند.


آخر تا کی ؟تا کی پستی؟


و تمامی اینان عقده های دل بود . وگرنه من میدانم که تو بر همه چیز آگاهی.


 


فقط نامه ای بود و چشمان خیسی ، در تعجیل فرجت...



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دوستت دارم با من بمان
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه ||
رایانه - تکنولوژی .. [50]
رهگذر [125]
ترنم عاشقی (آبجی مینا) [37]
لینک دوستان [83]
[آرشیو(4)]


|| مطالب بایگانی شده ||
مهر ماه
آبان ماه
زمستان 1385
پاییز 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
قصه با تو بودن
مسافر تقدیر
ماساکنان معبد عشقیم آنجا ز کفر و دین خبری نیست مقصد اگرحریم توباشد برهیچ فرقه بسته دری نیست

|| لوگوی وبلاگ من ||
قصه با تو بودن

|| لینک دوستان من ||
دوستان خوبم

|| لوگوی دوستان من ||





|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو