من امشب شنبم سحر گاهی چشمانت را با اتش غروب عشق آشتی میدهم . من امشب زیبایی روی ماهت را با گرمای خورشید عشق خواهم آمیخت . من امشب زمین و آسمان را دیوانه می کنم . من امشب غیرت شیطان را با مهربانی خدا آشتی میدهم . جن و پری و انسان همه در رقص و طرب . که به خورشید رسیدم بی تو .
همه در این جاده ی خیالی رهگزرند. پس برخیز و با من همسفر شو. هر که موند یا که رفت مهم نیست . به مقصدی باندیش که همه این رهگذران آنجا خانه دارند .
سیب درخت عشق را در بهشت به یاد چشمان عاشق تو چیدم ستاره ( ..... ). حالا گر گرفتار عذابم چه باک .بیا تا خدا را از قصر بزرگش به مهمانی قلب هایمان دعوت کنیم .
لعنت به من و به این قلم که نتوانستیم تو را شاد کنیم . این تمام احساسم بود . من و ببخش اگر برایت کم بود . ساقی بیا و بدادم برس که تا گناه عشق یه جرعه ی دیگر باقیست .
ستاره من حالا چقدر زیبا می درخشد .
{الان قلبش خیلی نزدیکه . مهم نیست خودش چقدر دور باشه .بیشتر از این نمیتونستم از قلبم مایه بذارم .برای همیشه اطمینان کن به هستی ما . و دیگر هیچ چیز مهم نیست . هرگز مثل الان دریچه ای به دورن خودم باز نکرده بودم .تا ببینم عشق همه ی اون چیزی هست که من نیاز دارم . اطمینانی که من دیدم و فهمیدم در تو . هر روز برای یه چیز جدید چشمانم را میگشایم. چشمانم را رو به یک پنجره جدید باز کردم . من هرگز نمیتوانم انجام بدم چیزی رو که دیگران انجام میدن . من هرگز نمی فهمم چیزی رو که دیگران می فهمن . اما من میدونم................. دیگه هیچ چیز مهم نیست .}
مسافر تقدیر
جز می فرغت نباشد باده ای در جام ما
تلخی عزلت بیازارد همیشه کام ما
کاش می شد ای خدا این سرنوشت از سر نوشت
چون که چون بی حاصلی نیست در فرجام ما
شعر از: محمد یوسفی