ستاره دوباره سلام.امشب چقدر دلتنگم و چقدر خسته .میخام اینقدر بنویسم اینقدر زیاد که
واژه ها به حرمت انتظار یه دل منتظر، تسلیم بشن و خودشون به نقطه ی توقف برسن . یه
زمانی فکر می کردم عشق مال کتاباس و عاشقا همون اسطوره های افسانه های خیلی خیلی
قدیمی ، وقتی می خوندم نمی فهمیدم قطره اشکای چشماشون چقدر مقدسه چون اشک نیست
خون دل سالهای انتظاره،انتظاری بدون پایان و تا ابد ناکام.امشب میخام با تموم ستاره ها و آسمون
قهر کنم .اگه صدام به تو می رسه چرا دلتنگیای منو حس نمیکنی؟چرا بی تابی و بیقراری دلم رو
حس نمی کنی؟ یه بار تو با دلم حرف بزن ، یه بار تو بگو . همه جا ردپای توست و همه جا سرشار
از عطر تو ، یاد تو ، نام تو. همیشه میخام آدما رو کنار می زنم که به تو برسم.به تویی که همیشه
برام تو مهی ، دور از دسترس.غربت از تن تو سخت نیست.غربت از نگاه تو و روح تو زجرآوره ،فکر
اینکه من جایی تو قلب تو نداشته باشم همیشه چشمهامو بارونی می کنه درست مثل الان ،حالا
همین ثانیه ها و لحظه ها ، وقتی دارم می نویسم که خیلیا مثل قبلا من، هنوز تو افسانه ها باقی
موندن ،شیرین دروغ نبود و زخم عمیق دل کوها افسانه نبود ، سر به صحرا گذاشتن و سرگشتگی
مجنون و دل همیشه شکسته ی لیلی قصه ی کودکیها نبود . قصه ی من بود ، قصه ی تو. قصه ی
همه ی آدما که حقیقت عشق رو با تمام تلخیش حس کردن.دوباره به همون تسبیح قدیمی پناه
آوردم ، همون قرار من ودل وقت دلتنگی برای تو .سکوت محض شب و یه دل بیقرار ، حتما کسی
خواهد بود که چشمهاش همیشه بیناس ، مهربانا ! .....م رو هر کجاست در پناه خودت بگیر.